یاد بگیرید
اندکیییی تامل؟؟؟؟؟
ماهایی که دیگه نه از
اومدن کسی ذوق زده میشیم نه کسی از کنارمون بره
حوصله داریم نازشو بخریم که برگرده ماها آدمای بی احساسی
نیستیم ماها بی معرفتو نامرد
نیستیم یه زمانی یه کسایی وارد
زندگیمون شدن که یه سری بــــاورامونو
از بین بـــردن فقط باید یکی باشه بفهمه
مارو یکی باشه از ما از جنس خودمون
این روز ها خیلی چیز ها دست من نیست مثله دست های تو من در میان مردمی هستم که باورشان نمیشود تنهایم می گویند خوش بحالت که خوشحالی نمیدانند دلیل شاد بودنم باج به آنهاست برای دوست داشتن من کاش تو زندگی مثه بازیگر بودیم تا تو سکانس هایی که دوسشون داریم هزار بار اشتباه کنیم برای تکرار
بایـــد قــــمار بــــاز بــــاشـــی تــــا بفهمــــی فــــــرق اســـت بین بـــــاختن و بــــد بــــاختن انگشت نمای مردم شهر شده ام شیرین ندیده اند که تیشه به دست بگیرد و به سمت بیستون برود خـدایـــــا یـه خــواهــش مارو باکسایی که دوسشون داریم امتحـــــان نـــــکن
قدیم ندیما
میگفتن برای کسی بمیر
که برات تب کنه قدیما چه پر
توقع بودن من برات میمیرم خدا نکنه تو تب
کنی میپرسی چقدر
دوسم داری میخندم: جهان را
متر کرده ای؟ هر آدمی تو زندگیش
یه بی معرفت داره که اون بی معرفت دوست داشتنی
ترین آدم روزگاره به سلامتی بی
معرفت خودم
دلـــم میخواهد گاه به دســتانت که مینــگری جــای خــالی دســتانم را به یاد آوری
میـــدانی؟ دلـــــــم یک آمدن میخواهد بـــی هیچ رفـتنــــی و یـــک همــــدرد کــه خیـــــانت نـداند
یه دوسـتت دارم هایی ام هست میـدونی دروغــــه ها ولـــی قــلبـــت واســــه بــــاورش بـــه عـــقـلــت التمــــاس میکـــنه
از قـافلـه جــا مــانـدم درست سال ها پیش، جـــــا مـاندم... زندانی این روزگار زشت شدم... روزگاری که نه از جنس مـــن است نه از بـــرای من... چه رسمیست دنیــا! از گردشش می نالـیم و می نـــالـیم و روز زمین گیر شدنمان را جشن میگیریم! نمیدانم... قلمم زیر بار دردها ترک برداشته... کمرم خم شده!... با این حال هنوز هم به دوست لبخند میدهم شانزده سالگیم تمام شد امروز آغاز هفدهمین سالگرد غربت نشینی ام هست.... به رسم عادت... تولـــــــــــدم مبــــــارک
موهایم را کوتاه
میکنم تا نگیرد بهانه
نوازش هایت را کاش میشد صدا هارو هم
کنار عکساشون قاب کرد رو
دیوار دلم بهانه
میخواهد برای زندگی مثل یک بوسه
عاشقانه که یادم آورد
هوز زنده ام دور گردنش شال
پیچیدند و سرش کلاه
گذاشتند ورفتند کسی نفهمید همین
محبت ها آدم برفی را آب
کرد
گاه یک سنجاقک به تو دل میبندد و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض تا بیاید از راه از خم پیچک نیلوفرها روی موهای سرت بنشیند یا که از قطره آب کف دستت بخورد گاه یک سنجاقک همه ی معنای یک زندگی است + دیوونه آهنگ وبمم شدید + دیگه تمومه این آخرین پست بود عمر وبلاگم به سر اومد...2 سال و2 ماه. خیلی اتفاقا افتاد...هم خوب هم بد...هم شیرین هم تلخ. هیچ موقع نخواستم حرف دلمو با زبونِ ساده ی خودمون بگم ولی با هرچی که تونستم گفتم....با شعر،با عکس... + دیگه خیلی چیزا عوض شده. شاید دیگه هیچ وقت نیام اما... دلم برا کلبه م تنگ میشه خیلی + نپرسین چی شده + حوصله حرف زدن ندارم دیگه بسه سال نو ميشه و زخمه من کهنه تر … پس ای زخم ، کهنه تر شدنت مبارک !
|
About
باسلام خدمت وبلاگ دوستان گل مصیب پورکهنوجی برنامه نویس و مدیر وبلاگ هستم21ساله از جنوب شرق شهرستان باصفای کهنوج یه وبلاک طراحی کردم خیلی کوتاه وبا مطالبهای مفید تقدیم میکنم ب شکسته دلان واقعی. دوستان اگه مطلب خاصی محد نظرتون بود بهم اسمس کنید تا با نام خودتان در وبلاک بازسازی کنم)با تشکر نظر یادتون نره(09014358786
Home
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |