استاتوسکده وغمگین سرای من

بہ نام کسے کہ پاکتر از شبنم بہار است~بہ ﺳﻼمتے ﺍﻭنے کہ ﺭﻓﺘﻮ ﺗﻨﻬﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﻡﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﺪﺵ رمز گوشیمہ

+نوشته شده در 21 دی 1394برچسب:,ساعت10:20توسط مصیب پورکهنوجی | |

بعضی ترانه ها را 

می توان بارها و بارها گوش داد ...

بعضی انسان ها را 

می توان بارها و بارها دوست داشت ... 

بخـنــد هــرچـنــد غـمـگینــی

بـبخــش هــرچـنـد مـسکینـــی

فـرامـوش کــن هــرچـنــد دلــگیــــری

زیستــن اینــگــونـــه زیـبـاسـت ...

بخنـــد

ببخــش

و فرامـوش کـــن

هــرچـنــد میدانم ...

آســـان نــیســـت...

+نوشته شده در 21 دی 1394برچسب:,ساعت10:20توسط مصیب پورکهنوجی | |

سلام ..

بازم یه پاییز دیگه و بازم یک سال دیگه....

بودن این وبلاگ و بودن شما دوستای خوبم بهم دلگرمی میده...

امسال سومین ساله که کنار هم هستیم...

تولد وبلاگ قشنگم مبارک....

این تولد رو کنار شما دوستای نازنینم جشن میگیرم....

ممنونم که کنارم هستین...

خوشحالم که این فرصت پیش اومد که بتونم یه عالمه دوست خوب پیدا کنم..

تولد سه سالگی وبلاگم (وبلاگتون) مبارک

وبلاگ صورتی قشنگم خیلی دوستت دارملبخندقلب

این گل قشنگ هم تقدیم به همه ی دوستای خوبمون

+نوشته شده در 21 دی 1394برچسب:,ساعت10:20توسط مصیب پورکهنوجی | |

قدر آدمهایی که دوستتان دارند را

بیشتر از چیزهایی که دوستشان دارید بدانید ...

به موهایت سنجاق بزن

باد تحمل این همه پریشانی را ندارد

من به باد سوء ظن دارم

به تو که می رسد

نسیم می شود...

+نوشته شده در 21 دی 1394برچسب:,ساعت10:20توسط مصیب پورکهنوجی | |

«آرامش فکر، نداشتن مشکل در زندگی نیست، بلکه توانایی کنار آمدن با مشکلات است.»

من هم مثل خیلی آدم‌های دیگر، سالهای زیادی از زندگی‌ام را نفهمیده بودم که آرامش درونی یک انتخاب است. مطمئن نیستم چه فکر می‌کردم. شاید باور نداشتم که کسی بتواند یک آرامش درونی ماندگار داشته باشد. می‌دانستم که احساس آرامش خودم همیشه موقت بوده است.

زندگی من فراز و نشیب‌های زیادی داشته است. موقعیت‌های سخت زیادی برایم پیش آمده بود که باید با آنها کنار می‌آمدم. فکر می‌کنم باور داشتم که آرامش درونی را فقط قدیس‌ها و راهب‌ها می‌توانند به دست آورند، یا آنهایی که زندگی تارک دنیا را انتخاب می‌کنند که لازم نیست با مشکلات روزمره دست و پنجه نرم کنند.

در دنیای خودم سردرگم بودم و نمی‌دانستم وقتی همیشه مشکلی در زندگی‌ خودم یا آنهایی که دوستشان دارم وجود دارد، چطور می‌توانم به آرامش برسم.

چند سال پیش بود که بالاخره توانستم به آرامش درونی برسم که با تغییر احساساتم یا مشکلاتم در زندگی تغییر نکند. می‌دانم که مجموعه‌ای از تغییرات بود که من را به آنجا رساند. تغییراتی مثل …

باور اینکه دیگران دوستمان دارند

با درک اینکه اتفاقات منفی دوران کودکی باعث می‌شود احساس کنیم کسی دوستمان ندارد و اعتماد‌به‌نفسمان پایین بیاید، سعی کردم حقیقت را درمورد خودم کشف کنم. این چیزی نبود که باور داشتم درست است!

باور اینکه دیگران دوستمان دارند از شناختن خودمان سرچشمه می‌گیرد، از قضاوت نکردن خودمان یا دیگران بخاطر اشتباهاتی که مرتکب می‌شویم و از تفکرات هر روز که باعث می‌شود عشقی بدون‌شرط برای چیزی بزرگتر از خودمان احساس کنیم.

کنترل و تغییر افکارمان

یک زمانی باور داشتم که هیچ کنترلی روی فکرهایم ندارم، چون هیچوقت فکر نمی‌کردم که افکار را می‌توان تغییر داد. بعد شروع کردم به متمرکز شدن بیشتر روی افکارم و متوجه شدم بیشتر چیزهایی که به آن فکر می‌کنم احساس واقعی‌ام نبودند.

فقط با توجه کردن به فکرها می‌توانیم ببینیم که خیلی از آنها مبتنی بر ترس یا قضاوت هستند.

و چون بدون هیچ مقاومتی می‌آیند و می‌روند، بیشتر ما به صورت ناخودآگاه در طول زندگی‌هایمان دچار مشکل می‌شویم چون باور داریم که ما همان فکرهایمان هستیم. وقتی پدیدار می‌شوند یا غیب می‌شوند اصلاً به آنها نگاه نمی‌کنیم یا دربرابرشان مقاومت نمی‌کنیم. با قبول کردن آنها، به آنها اجازه می‌دهیم اعتقادات و باورهایمان درمورد خودمان و زندگی‌مان را شکل دهند.

وقتی شروع به تشخیص آنها کنید، می‌توانید تغییرشان دهید. وقتی ببینید افکارتان تا چه اندازه با احساس واقعی شما متفاوت هستند، می‌توانید فکر دیگری را جایگزین آن در ذهنتان کنید.

مهربان بودن

با دیدن و حس کردن مهربانی دیگران، می‌فهمیم که تا چه اندازه این مهربانی‌ها در زندگی روزمره مهم هستند. در برخورد با تماس‌های تلفنی مسئله‌ساز، مثل فردی عصبانی که آنطرف خط است، می‌توانیم تصمیم بگیریم که مهربان باشیم.

وقتی دوستی از شما می‌خواهد در کاری کمکش کنید، می‌توانید تصمیم بگیرید که به مهربانانه‌ترین صورت ممکن به او پاسخ دهید.

وقتی کسی برای کمک مالی از شما تقاضا می‌کند، می‌توانید با مهربانی به این تقاضا پاسخ دهید. مشخص است که زمان‌هایی هست که نمی‌توانید نیاز طرف‌مقابل را برآورده کنیم اما وقتی هم وسیله لازم برای برآوردن نیاز او را نداریم، «نه» گفتن با مهربانی بهترین انتخاب است.

گاهی‌اوقات رد کردن مهربانانه برای کمک کردن برای رشد فردی دیگران بسیار مهم است و به آنها این امکان را می‌دهد که درس‌های مهمی برای زندگی‌شان بگیرند.

وقتی کسی درمورد کسی که می‌شناسیم غیبت می‌کند، می‌توانیم با سکوت مهربان باشیم و وارد شدن به بحث آنها را نپذیریم. با انتخاب مهربانی، اجازه می‌دهیم که انرژی مثبت از ما به دیگران هم سرایت کند و از نزدیک شدن انرژی منفی به ما جلوگیری می‌کند. به این ترتیب، ارتباطی با نفس والای خود برقرار می‌کنیم و می‌فهمیم که مهربان بودن واقعاً تا چه انداز ه خوب است.

وارد کردن تمرین پذیرش به زندگی روزانه

شاید رمز احساس آرامش واقعی این است که بتوانید آنچه که هست را بپذیرید. پذیرش یعنی صدای نفستان را شنیده و آن را رد کنید. اینکه بدانید تنها کسی که می‌توانید تغییر دهید خودتان هستید کمکتان می‌کند اینکار را انجام دهید.

به محض اینکه به این فکر کنید که چیزی سر جایش نیست، یا چیزی آنطور که باید باشد نیست، یا درمورد یک موقعیت خاص یا یک فرد منتقدانه رفتار می‌کنیم، می‌فهمیم که نتوانسته‌ایم آنچه که هست را همانطور بپذیریم و خواسته‌ایم روی چیزی که بیرون از ما است کنترل داشته باشیم.

این دنیا پر از انرژی‌های منفی و دیوانگی‌هاست اما همه ما می‌توانیم یاد بگیریم چطور با آرامش درونی زندگی کنیم.

این زمانی اتفاق می‌افتد که نسبت به خودتان و آنچه که هستید آگاه‌تر شوید، بدانید که کسانی هستند که دوستتان دارند، افکارتان را تغییر دهید، مهربانی کردن را تمرین کنید و همه چیز را همانطور که هست بپذیرید.

وقتی عشقی بدوت قید و شرط قلبتان را پر کند، می‌پذیرید که نمی‌توانید به عقب برگردید و چیزهایی که الان دارید را نادیده نمی‌گیرید و قدر آرامشی که الان پیدا کرده‌اید را می‌فهمید.

آخر اینکه، به آرامش قلبی دست پیدا می‌کنید که با وجود همه مشکلات و سختی‌های زندگی، بر جا می‌ماند.

+نوشته شده در 21 دی 1394برچسب:,ساعت10:20توسط مصیب پورکهنوجی | |

نمیدونم توو تنهاییت

واسه من جایی هست یا نه

میونمون یه دیواره

بگو میشه شکست یا نه

توی هر ساعت و هر روز

توی هر روز هر هفته

تو آتیشی به پا کردی

که دودش توو چشمم رفته

خیالت تخته از اینکه

توو فکرم جز تو هیچکس نیست

واسه فهمیدن دردم

سکوتِ هر شبم بس نیست

مث کابوس میمونه

همه شبهای بی خوابی

چه سخته نیستی و دیگه

کنار هم نمیخوابیم

با همه ی سختیا

چیزی توی زندگی

غیر نبودن تو

منو نشکسته

همه ی کوچه هایی

که بی تو پا میذارم

خیلی وقته واسه من

مثل بن بسته

ترسم ازینه نتونم دَووم بیارم

همه دلواپسیهامو آخرش به روت بیارم

جایی ندارم توی دنیای شلوغت

باید خاطره هامو جا بذارم

+نوشته شده در 21 دی 1394برچسب:,ساعت10:20توسط مصیب پورکهنوجی | |

+نوشته شده در 21 دی 1394برچسب:,ساعت10:20توسط مصیب پورکهنوجی | |

+نوشته شده در 21 دی 1394برچسب:,ساعت10:20توسط مصیب پورکهنوجی | |

سلام دوستای خوبم به وبلاگ خودتون خوش اومدین....

همه ی تلاشم رو میکنم که از تایمی که برای دیدن وبم میزارید خرسند باشید و لذت ببرید.

منو با نظراتتون همراهی کنید..

دوست همیشگی شما الناز 

..........................................................................

جهت ثبت سفارش تبلیغات در بخش پست ثابت نیز میتوانید به بخش "نظرات همین پست" مراجعه فرمایید.

تا با شما ارتباط برقرار کنم.

با تشکر.مدیریت وبلاگ

+نوشته شده در 21 دی 1394برچسب:,ساعت10:20توسط مصیب پورکهنوجی | |


گاهی باید فاتحـــه خـــاطره ای رو خوند


وگر نه همون خـــاطره

فاتحـــه تو رو می خونه !



در و دیـوار اتــاقــمـ بــویِ خــون میــدهــد

مــن امشــب

تـمـامـ وابـستـگـے امـ

بــه تــو را

بــه تـیـغ کـشـیـده امـ!



چـه رســم ِ تلخــي سـت

تــــو ، بــي خـــبـر از مــن !

و

تمـــام ِ مـن ، درگـــير ِ تــو



مـحکــم باش

وقتی خیلی نرم شوی ؛

همه خـَمـَت می کنند !

حتی کسی که انتظار نداری ...



آنقدر به مردم این زمانه

بی اعتمادم

که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم


زمین را از زیر پایم بکشند



هیچ ماشینی به مقصدِ تو نمی رساندَم.

مسافرکِش ها هم فهمیده اند

خیالی بیشْ نبوده ای!



حرف میزنی اما تلخ

محبت می کنی ولی سرد

چه اجباری است دوست داشتن من!



دیوانه میکند مرا !

شباهت این روزها

با روزهایی که

وعده میدادی !


+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:34توسط مصیب پورکهنوجی | |

همه چیز از یک گریه شروع شد...

نه

این داستان عاشقانه نیست ، شروع زندگی لعنتی ام را می گویم!


قدیم ها از عکس گرفتن تنفر داشت

حتی یک عکس هم از او یادگاری نمانده !!

حال که رفته

عکسش در اغوش او ها

در فیس بوک میدرخشد


آهای لعنتی

قـَـلــبــَم سَـنــگـیــنــی مـیــکـُنـَد!

بــه گـمــانـَـم داری روی احــســاسـَـم راه مــیــرَوی .


حالا تو همه ی کلاس های زبان جهان را برو

چه فایده

که زبان مرا نمی فهمی؟


ببین! دکتری! مهندسی!

خوشگلی ! خوش تیپی! مایه داری!

اصلا آخرشی! معرفت که نداشته باشی!!!

"مفت" نمی ارزی همین....!!


خداحافظ تابستان،


يادت باشد روزهاي گرمت به سردي گذشت!


دیگر آرزویی ندارم!
اگر خودم نه،
حداقل
موهایم سپید بخت شدند عاقبت!


بايد قاب بگيرم حرفهايت را همه

"عكس"

شدند!


رُکـــ بـگـــم

" وجود " داره ،

ولی " بی وجوده " !

همين


عزیزم !

تـــو روی پاهات نمی تونی وایسی ؛

چه برسه به حرفات...


شما که غریبه نیستین

وقتی منو خواست، هیچ چیز جلودارش نبـــــــــــــود

وقتی هم که منو نخواست، هیچ چیز نگهدارش نبــــــــــــــــود

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:34توسط مصیب پورکهنوجی | |

عالم همه محو گل رخسار حسین است


ذرات جهان درعجب از کار حسین است


دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش


یعنی که خدای تو عزادار حسین است

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:34توسط مصیب پورکهنوجی | |




سرد است اما 

سرما نمی خورم


تو نگران نباش

کلاهی که سرم گذاشتی

تا گردنم را پوشانده است


بایـد بـه بعـضیـا گفـت :

اين جمـله ی " دوستـت دارم "

سـلام و احـوالپـرسی نيـست کـه بـه هـر کـی ميـرسـی ميـگی !

سنـگین باش یکـم

 


آرام شده ام

مثل درختی در پاییز

وقتی تمام برگ هایش را

باد برده باشد!

 

"یڪـــ طــرفـﮧ بودטּ " 


ـہَـمـﮧ چیــز را نـابــود مے ڪُـند ؛


از خیابـــاטּ گــرفتــﮧ . .


تــا رابطــﮧاَشـــ !

 


مـن تـنـها کـمـی مـتـفـاوتـم


وقـتی تمــام دردهـای دنـیـا

روی شـانـه هـای
دخـــتــرانــه ام

کـوه مـی شـود ...

مـن بـه پـهـنـای تمــام کـوه پـایـه هـا

لبــخـند مـی زنـم ...

 

 

من نیستم

اینکه می بینی

تنها

یک عکس یادگاری ست

 


تاریک بــاد !

خـانـه ی مــــردی

که نــمی جنـگـــــد

بـــرای زنـی که

دوستـــش دارد!

 

 

کـاش " یکـــی " بـــود ...

کـــه ...

فقـــط بـــا " یکـــی " بـــود ....


لبخند من نشان از رضایت نیست

گاهی لبخند میزنم

تا در خود له شدن مرا حس نکنی..

 


در این دنیا

ضدضربه خواهی شد

وقتی که
خورد ِخورد شده باشی...

 

 

لبهايت را بياور ؛

بوسه نميخواهم

فقط ميخواهم ...اسمم را

از رويشان پاكـــــــــ كنم!


+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:34توسط مصیب پورکهنوجی | |





غمگینــَم


مثـل ِ عکسـی در اعلامیــــه ی تـَرحیـــــم !

کـــه "لـــبخنــدش"

دیگــران را  مـی گــریـانـد


آهسته و آرام نه؛

ناگهان برو

مثل گلوله از تفنگ

که تا بخواهی بفهمی

مُخت پاشیده باشد به دیوار!


تنهایی

زمستانِ « سیبِری » است انگار

استخوان می ترکاند لاکردار!


خدایـــــا!

گاهــــی نگاهــــی ، یـــــــادی

باورم نمیشود که دیگر مرا نمیبینی !

جــوجــــه اردک زشـــتـــت شــــدم ؟!


من یه زنم

من فرزندی به دنیا نخواهم آورد


بگذار منقرض شود


نسلِ غمگین چشمانمان


نسلِ دل بستن های یواشکی


نسلِ خیسِِِ گونه هایمان

بگذار منقرض شود

این دردهای سر به فلک کشیده مان


و این دل های شکسته مان !


هـــر روز


می گــذرم


و دســـت تکـان مـی دهــم


بـرای اتــفــاق های خـوبـی کـه


نیفتـاِده از مــن گــذشـتنــد...


زندگی

کلاهت را به هوا بینداز

که من دیگر

جان بازی کردن ندارم.

تو بردی!


وقتـــی مــــــرا " شمــــا " خطابــ میکنی!

یا "خانم"

منــــی که تـا دیــــروز عـــــــــــزیز دلـتـــــــ بودم

درد دارد

درد


تو دور میشوی

من در همين دور می مانم

پشيمان که شدی

برنگرد !

لاشه ی يک دل که ديدن ندارد



هـمـچـون سـاعــت شنی شــده ام

کــه نــفـــس هـای آخــرش را مـيـزنـد

و الـتـمـاس مـيـکــنــد يـکـی پـيـدا شـود و بـرش گــردانـد

مــن هــم

نه !

لـطــفـا بـرم نـگــردانـيـد !

بــُگـذاريــد تــمام شــوم



+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:34توسط مصیب پورکهنوجی | |

گاهی وقت ها

دلت می خواهد



 با یکی مهربان باشی




دوستش بداری
 



وَ برایش چای بریزی




گاهی وقت ها




 دلت می خواهد



یکی را صدا کنی




 بگویی سلام




می آیی قدم بزنیم؟




 گاهی وقت ها




دلت می خواهد



 یکی را ببینی




گاهی وقت ها




 آدم چه چیزهایِ ساده ای را
ندارد!


سـخـتـی هــآیی که من کشیدم



نـه مرا قـــــوی کرد



نـه آب دیـــده !



فـقـطــ" فـــــــرســـــــــوده"  شدم . . .



همه چیز را که نمیشود گفت


نمیشود واو به واوش را گفت


ولی واو به واوش در مخت هی تکرار میشود...


هی تکرار میشود...




خاطرات


نه سر دارند


و نه ته !


بی هوا می آیند تا خفه اَت کنند


میرسند گاهی


وسط یک فکر


گآهی وسط یک خیابان


سردت میکنند


داغت میکنند


رگ خوابت را بلدند


زمینت میزنند


خاطرات ؛ تمام نمی شوند


تمــــامت میکنند..




می دانی..؟



آدم های ِ ساده..



ساده هم عاشق می شوند..



ساده صبوری می کنند..



ساده عشق می وَرزَند..



ساده می مانند..



اما سَخت دِل می کنند..



آن وقت که دل ِ می کنند..



جان می دَهند..



سخت میشکنند..



سخت فراموش میکنند..



آدم های ِ ساده…..




ﻣﯽ ﺗﺮﺳـــــﻢ



ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐـــــﻪ



ﺑﭽّـــــﻢ ﺍﺯﻡ ﺑﭙﺮﺳـــــﻪ :


ﻣﺎﻣـــــﺎﻥ ﺟـــــﻮﻭﻥ ﻋﺎﺷـــــﻖ ﮐـــــﯽ ﺑـــــﻮﺩﯼ ؟!!


ﻭ ﻣـــــﻦ ﺍﺳـــــﻢ ﮐﺴـــــﯽ ﺭﻭ ﺑﮕـــــﻢ …


ﮐـــــﻪ ﭘـــــﺪﺭﺵ ﻧﯿﺴـــــﺖ!





د
نیــــــای عجیبــــی ستــــ...



کســــی کــه تــــا دیــــروز واستـــ می مــــرد



امـــروز دیگـــه تــو واســـش مــــردی
!!!






تابستان داغی ستــــــــــــــ




من اما دلـــم دیـــــگر به این زندگـــــی





گـــــــــــــــــرم نمیشود . .








منو که میذارین تو قبر،


بزنین رو شونم و بگین:



هی رفیق،





سخت گذشت،



ولی




دیـــــــــدی گـــــــــذشـــــــت!








جنگل هم بود تمام میشد
!



دلم اما...



میسوزد و میسوزد و میسوزد






نمیدانـم چـرا


آرامـم


امشـب عجیب آرامـم


مثـل ِ قلـبی کـه دیگـر نمیزنـد






اینهایی که سخت می شوند


لال می شوند


ساکن می شوند


مثل ِ دیوار ...


این ها نمی افتند


فرو می ریزند


مثلِ دیوار ...




خــدا را چه دیــدی ؟!


شــایــد دوام آوردم


هــر تمام شدنــی كه مـــرگ نـیست


گاهـی مـی توان كـنارِ یـــك پنـجره


با چشمانی خیره و منتـظر « پـــوســید »



کـآش مـی شـد مُــرد


مـثـلِ راه رفـتـن


خــوآبــیــدن


خــریــد کـردن


کـآش مـی شـد خـواسـت


و مُــرد



برایم دعا کن


وقتی می گویم برایم دعا کن


یعنی کم آورده ام


از آنهایـے کــﮧ دکتر مے گوید:




متاسفم فقط براش دعا کنید



+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:34توسط مصیب پورکهنوجی | |

دیگـر سكـوت نـمی كنم


بگـذار همـه بداننـد


مـن تـمام شـهریـورهـا


را جشن می گیـرم


تـمام شـهریـورهـای رفتـه و نـیامـده


بگـذار همه  بداننـد


من دیـوانه ی شـهریـورم


آری


شـهریـور زیباسـتـــ


بــﮧ زیبایی چشمهای پـُـفـ ڪرده از هق هق هــای شَبــآنـﮧ


بــﮧ زیبایی بغــض نَفَس گیـر روزانــﮧ


بــﮧ زیبایی قلبــ تڪـﮧ تڪـﮧ شده از شڪستنهای بیشمـار


بــﮧ زیبایی نفسی ڪــﮧ از تَنگی بالـا نمی آیــَد ...


بــﮧ زیبایی تمام شـدن تـدریجی مـن


آری


 
شـهریـور زیباستــ


شـهریـور


آه شـهریـور


كـه ماه مرگ آرزوهایم شد


که ماه تشییع عشق شد


ماه مرگ


ماه چشـم در بـرابر چشـم


عشـق در بـرابر بـاد


و عـاشـق در بـرابر ...


حـسـرتـــــــ

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:34توسط مصیب پورکهنوجی | |



نه !!!



اصلا هم اینطور نـــیست!



من اصلا دلـــتنگ تو نـــیستم!



و حــتی فکر می کــنم همــین دیـــروز بوده



که با هـــم بوده ایــــم!



اصلا هـــم در نبود  تو...



هیچی، بی خــــیال...



به آن کلاغ خبر چـــــینت بگو



از ایـــــن به بعد



چشم های کـــورش را بــیشتر باز کند!



تا وقتی خواســـت گزارش اشک های مرا بکند...



پــــیاز توی دستم را هـــم گزارش کند!



آهــــــان راستـــی!



نگـــفــــتـــم!



از وقتــی
تــــــــو نیـــستی،



دست و دلم خـــیلی به کار می رود!



مامان هم تعجـــب کرده!



کمکش مـــیـــکنم!



گردگـــیری می کــنم،



جارو می کـــشم!!



اصلا به خاطر همـــیــن هســـت



که زود خســته می شــوم



و شــــبها



و شـــــبها



هیــچی، بی خیــال...



گفتم یک وقـــت فکر نکـــنی



برای آنکه در ایـــن دوری تو



زودتر  روزها و شب ها را ســــر کـــنم،



همش می خوابـــم!!



تـــــازه



یک نشاط خاصــــی هـــم یافته ام!



هر کی به من می رســــد،



نیش تا منتهی الیه ام را که بـــاز می بـــیند،



می گوید خوشــــحالـــی ها!!



خوش به حالـــت!!



می گویـــم



خیــــلی!




تا چشمان شـــورت از جا درآیـــد!



می دانـــی؟

این مسیـــر همیـــشگی را که تنهایی طی می کنم



می روم



می آیـــم،



این باد و باران لطـــیف را که حس می کنم



همچین فِرِش  می شـــوم کلا !!!



اصلا فکر نکنی یاد تو و خاطراتــــمان میـــفتم ها !!



اصلــا!



اتفاقاً خوشـــحال هم هـــستم



تنهایـــی



خیـــلی خوش می گذرد!



آن هم توی خیابان به آن بلندی،



تازه باران هم بـــیاید . . .



وای !



چه شـــود!!!



این تلفن را هم کلا کشـــیده ام!



می دانی



نه این که انتظار دیــوانه ام کند ها!



هی نیست همـــه زنـــگ می زنند،



وقتشان را نـــدارم!!



گوشی ام هم اگر کنـــارم گذاشته ام،



منتظر هیچ کس نـــیستم!



این ساعتش را با گریــنویچ تنظیم کرده ام،،



خوشم می آید هی نگاهش کنم



ببینم ساعت چند است!!



به هر حـــال



تو اصلاً مگر فضولی؟؟؟



تــــو فقط بدان



اینجـــا دیگر کسی



دلتنــــگ تو نیست!



به یـــــاد تو نیست!



منتظـــر تو نیست!



ایــــن ها را بدان



+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:34توسط مصیب پورکهنوجی | |



سلام بر محرم وحسین



شش ماهه


برنگشتن عمو را


از چشم خود می دید...


خجالتش


از شهادتش پیداست!



*



فقط


شش ماهه


سیر دلش


برای تو گریه کرد


حرمله از همین


لجش گرفته بود...


*


"مادر


قنداق کن مرا


می خواهم جلوی چشم بابا


دست و پا نزنم"

*



ایام عزاداری امام حسین (ع) رو به شما دوستای مهربونم تسلیت میگم...


التماس دعا



+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:34توسط مصیب پورکهنوجی | |

دیگه نیستش... نداریمش

 

به یاد ندارم روزی که نبوده باشی

 

حتی یه نیم نگاه کافی بود بدونیم که هستی مث همیشه

 

فکر میکردیم حالا حالاها خواهی بود

 

همه میگن که تو رفتی

 

همه میگن که تو نیستی

 

با این رخت سیاه که تن هممون هس

 

با این همه تسلیت و پارچه های سیاه بر در و دیوار خونه میخوان بگن دیگه رفتی واسه همیشه

 

میخوان باورمون شه که دیگه نیستی و باید برا دیدنت بریم سر مزارت

 

باورت میشه؟؟؟!!!

 

ازین به بعد باید با خاطراتت سر کنیم و برا همدیگه  تعریف کنیم و گریه گریه گریه ...

 

باورمون نمیشه آخه...

 

هنوزم فکر میکنیم تو اتاقتی با پتویی که همیشه رو دوشته

 

هنوزم قدم میزنی آروم آروم با اون پاهای نحیفت

 

هنوزم صدا میزنی و میگی تشنمه آب میخوام

 

هنوزم  صدات ( صدات صدات صدات) تو گوشمه هی میگفتی بریم خونه خودمون

 

هنوزم  چشات جلو چشامه ... چشایی که قرمز میشدن از بی خوابی... پلک زدنات

 

اون انگشتای خاصِت ... انگشتای مردونه ی زحمت کشیده  که میکشیدی رو سرت

 

تلخه تلخ...

 

کاش اون دنیا تلفن داشت میتونستیم حالتو بپرسیم ...

 

بدونیم چی نیاز داری...

 

بدونیم کسی هست یه لیوان آب دستت بده

 

کاش یکی از حال و روزت خبر بیاره واسمون...

 

 پشت و پناه بچه ها و نوه ها بودی

 

 

ستون خونه بودی...

 

 

آه که چقدر بی خوابی کشیدی...

 

ینی اقد خسته بودی که عصر جمعه واسه همیشه خوابیدی؟!

 

باور کن دیگه خیلی سرد و سوت و کوره این خونه

 

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:34توسط مصیب پورکهنوجی | |

مرد از زن خیلی تنهاتره!
مرد لاک به ناخوناش نمیزنه که هروقت دلش یه جوری شد،دستشو باز کنه و ناخوناشو نگاه کنه و ته دلش از خودش خوشش بیاد!
مرد موهاش بلند نیست که توی بی کَـسی کوتاهش کنه و اینجوری لج کنه با همۀ دنیا!
مرد نمیتونه وقتی دلش گرفت زنگ بزنه به دوستش و گریه کنه و خالی شه!
مرد حتی دردهاشو اشک که نه،یه اخـمِ خشن میکنه و میچسبونه به پیشونیش!
یه وقتایی ، یه جاهایی ، به یه کسایی باید گفت :
.
"میــــــــــــ ­ـم ... مثلِ مـــــرد!

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:29توسط مصیب پورکهنوجی | |

دلم تنگ شده برا روزایی که:

شبا اس میدادی: "مال خودمی"

روزی بیس بار اس میدادی: "دوستت دارم"

وقتی قهر میکردم، قبل از اینکه بخوابی اس میدادی: "آشتی نکردیماااااا"
هنوز قهری
دلم تنگ شده.....

واسه تو......

واسه حرفات....

واسه همه ی اون روزا....

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:29توسط مصیب پورکهنوجی | |

پسره به دختری که تازه باهاش دوست شده بود میگه:
امروز بیا خونمون؟
- مامانم نمیذاره با چه بهونه ای بیام؟
- بگو میرم استخر...
دختره اومد خونه پسره!!!
- تو اومدی استخر باید موهات خیس باشن، برو حموم موهاتو خیس کن!!!
دختره میره حموم،پسره به دوستاش زنگ میزنه...
پسره ودوستاش یکی یکی...!!
آخری که رفت حموم، نه 1ساعت نه2 ساعت، موندتوحموم...
دیدن دیرکرد...
رفتن حموم. دیدن دختره وپسره رگ دستشونو زدندو گوشه حموم افتادن
روی دیوار حموم نوشته:
نامردا خواهرم بود...
دوست دختر شما خواهر یکی دیگه هست ...

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:29توسط مصیب پورکهنوجی | |

salam dostaye khobam

mamnonam az kasayi k behem sar zadan va nazar dadan

man ye ozr khahi beheton bedehkaram

in modat k nabodam ozaye khobi nadashtam vase hamin natonestam biam

az in be bad miam

kolli postaye bahal mizaram

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:29توسط مصیب پورکهنوجی | |

مـی دونــى؟!

کاش کســـى بود. . .

به گوشــت مــى رسانـد. . .

که امــــروز. . .

تمــام قـــد ایستـــــادم و در دلـــم فریــــاد زدم :

نمــى خواهــــــم. . .

من این شلوغـــیِ پــــر از تنهایــــى را. . .

نمــــى خواهم

من تـــورو میخوا

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:29توسط مصیب پورکهنوجی | |

دِلـَـــم ســوخـــت بـَـراى پــِـسـَـرک
وَقـتــى گــُفــتــَم
کـَـفـشـهـایــَم رو خـوب واکــس بـزن
گــُفــت خــیــالـــت راحــت
مانــنـد سـَـرنـوشــتــَم
بـَرایـَـت ســیـاهـَـــش مـیـکـُــنـَـم

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:29توسط مصیب پورکهنوجی | |

اعوذ بالله من شر نبودنت

 

 

که نبودنت از جنس شیطان است

 

 

وقتی ابلیس وار به جان من می افتد

 

 

برای خیــــانت به خیــــالت ...

 

 

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:29توسط مصیب پورکهنوجی | |

" ﻣﯿـــــــــــــﻢ ... ﻣﺜﻞِ ﻣـــــﺮﺩ

ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﯼ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﯽ ...

ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﯾﺪ " ﺩﺳﺘﺘﻮ " ﺑﺰﺍﺭﯼ ﺭﻭﯼ " ﺩﻟﺖ "

ﮐﻪ ﯾﻪ ﻣﻮﻗﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻔﻬﻤه ﭽﻪ ﺣﺴﯽ ﺩﺍﺭﯼ

ﻭﮔﺮﻧﻪ " ﺩﺳﺖ ﺩﻟﺖ " ﺭﻭ ﺷﺪﻩ ..

ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﯿﻨﯿﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﯾﯽ


ﮐﻪ
ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﯽ .. ﯾﺎﺩﺵ ﮐﻨﯽ .. ﺳﯿﮕﺎﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﯿﮕﺎﺭ ..


ﺍﺷﮏ ﭘﺸﺖ ﺍﺷﮏ .. ﻧﻘﺎﺏ ﭘﺸﺖ ﻧﻘﺎﺏ ﺑﮑﺸﯿﻮ .. ﺑﺮﯾﺰﯾﻮ ..


ﺑﺰﻧﯽ ﺗﻮ ﺧﻠﻮﺕ ﺧﻮﺩﺕ ... ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻔﻬﻤﻪ ﭼﻪ ﻏﻤﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﺮﺩ ﮐﻪ


ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻏﻤﺎﺗﻮ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﺕ .. ﺩﻝ ﺳﻮﺯﯾﺘﻮ ﭘﺸﺖ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ..


ﻏﯿﺮﺗﺘﻮ ﭘﺸﺖ ﻓﺮﯾﺎﺩ ... ﻭ ﻋﺸﻘﺘﻮ ﭘﺸﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﻏﺎﯾﻢ ﮐﻨﯽ ..


ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺯﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎﺗﺮﻩ ! ﻣﺮﺩ ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎﺧﻮﻧﺎﺵ ﻧﻤﯿﺰﻧﻪ ﮐﻪ


ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻪ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﻧﺎﺷﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ


ﻭﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎﺩ !


ﻣﺮﺩ ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺑﯽ ﮐَـﺴﯽ ﮐﻮﺗﺎﻫﺶ ﮐﻨﻪ


ﻭ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻟﺞ ﮐﻨﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﮥ ﺩﻧﯿﺎ ! ﻣﺮﺩ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ


ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻪ!


ﻣﺮﺩ ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺩﻫﺎﺷﻮ ﺍﺷﮏ ﮐﻪ ﻧﻪ،ﯾﻪ ﺍﺧـﻢِ ﺧﺸﻦ ﻣﯿﮑﻨﻪ


ﻭ ﻣﯿﭽﺴﺒﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﻮﻧﯿﺶ ! ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ، ﯾﻪ ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ ،


ﺑﻪ ﯾﻪ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ :


" ﻣﯿـــــــــــــﻢ ... ﻣﺜﻞِ ﻣـــــﺮﺩ

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:29توسط مصیب پورکهنوجی | |

تو به من هیچ دینی نداری ... هیچـــــی...

اگه عاشقت شدم... خودم خواستـــــم...

اگه همه دنیامو با تو ساختم...

خودم خواستـــــم...

اگه بعد از رفتنت همین خیالتـــــم با دنیا عوض نمیکنم...

خودم خواستـــــم

ولی تو مدیونـــــی به همه کسایی که بعد از تو...

از ته دل بهم گفتن دوســــت دارم

و من پوزخنـــــد زدمو رد شدم...

چون دیگه این حرف و بـــــاور نمی کنم...

+نوشته شده در 8 دی 1394برچسب:,ساعت7:29توسط مصیب پورکهنوجی | |